* امشب ویزاش اومد و من واقعا نمیدونم باید برای رفتنش خوشحال باشیم یا برای از دست دادنش ناراحت!* این روزا حسابی مشغول گشتن و پیدا کردن خونه هستم روزی که اومدم تو این خونه در بیپولترین حالت ممکن بودم، خوشحالم بعد از سه سالی که گذشت توی همون نقطه نیستم.تا آخر عمر از صاحبخونهام به عنوان نیکترین صاحبخونهی عالم یاد میکنم!خوشحالم از این ساختمون میرم با وجود همهی منفینگریهام در مورد آینده اما همیشه برای روزهای پیش رو ذوق زدهام!* در خرداد ماه ۲۸ سالگی خوشحال بودم، بابت حمایتهایی که فکر میکردم ندارم اما داشتم، خانوادهام سلامت بودند، سلامت بودم، کار داشتم، همینطور سقفی بالای سرم. درگیر عشقی از دست رفته و پایان رابطهای عاطفی بودم. حزن و اندوه مسائل همیشگی هم کنار همهی اینها بود اما مجموعا خوب بودم.* حالا چون خرداد گذشته میتونم با خیال راحتتری نسبت بهش فکر کنم و نظر بدم. بخوانید, ...ادامه مطلب
بیست و یک سالگی مزه ی رفتن داشت مزه ی دل نبستن و عادت نکردن به هیچ چیز و هیچ هیچکس.بیست و دوسال و یک روزه ایی هستم که به انتظار تجربه های تازه و اتفاقات خوب دست به سینه نشسته است و سوت بلبلی می زند. , ...ادامه مطلب
تمام مدت فکر کرده بودم که باید از کجا بنویسم و چه بگویم دلم پر بود از روز های بیست سالگی که گاهی بلند بلند خندیده بودم و روزهایی را که های های گریه کرده بودم. دلتنگ بودم اما میخواستم که خوشحال باشم و انرژی ببخشم گاهی فکر میکنم جابجایی من بخاطر دانشگاه فقط وسیله بود تا به این بُعد از وجودم پی ببرم تمام زندگی ام بخاطرش تغییر کرده بود اما خودش چه؟ با سرعت و بیصدا در حال گذر بود! انگار نه انگار که مسبب همه ی این حالات درونی ام او بوده! گستاخ ِ بی ادب! دلم برای شازی بصورت عجیبی تنگ شده و این روز ها نبودش در خانه به شدت حس میشود حالا مامان نشسته است و بینابی,بیست و یک سالگی,من بیست و یک سالگی,سن بیست و یک سالگی,عکس کیک تولد بیست و یک سالگی ...ادامه مطلب