یک سبد شعر و غزل

متن مرتبط با «غصه نخور دیوونه من که باهاتم» در سایت یک سبد شعر و غزل نوشته شده است

در باب بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید...

  • مواجهه شدن با نبودن تو برای من مثل مواجهه با بی‌خانمانی بودبی‌خانمانی محض.حس می‌کردم پناه‌گاه امنی که تمام نوروز‌ها و تابستان‌های کودکی و بعد‌ها تمام روزهای دانشجویی داشتم رو از دست دادم.شازی عزیزم بهاری که بدون تو بیاد برای من قطعا رنگ و بوی دیگه‌ای داره.اما من اگه از تو شاد زیستن و همواره امید داشتن رو نیاموخته باشم چطوری می‌تونم نوه‌ی تو باشم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب 22بهمن

  • اندک اندک جمع مستان می‌رسند... نیستان رفتند و هستان می‌رسند... اندک، اندک..., ...ادامه مطلب

  • دیدم که نه شرط مهربانیست گر بانگ برآرم از جفا...من

  • بگذشت و نگه نکرد با من                     در پای کشان، ز کبر دامن دو نرگس مست نیم خوابش                 در پیش و به حسرت از قفا من ای قبلهٔ دوستان مشتاق                      گر با همه آن کنی که با من, ...ادامه مطلب

  • همینه که هس!

  • از همه قشنگیا و دلبریاش که بگذریم...من از پاییز اصفهان بیزارم :/, ...ادامه مطلب

  • اون روزی که گوشیمو زدن

  • یه وقتاییم دلیل شب نخوابیدن آدما میتونه فکر کردن به قیافه دزدی باشه که صبحش گوشیتو زده :(, ...ادامه مطلب

  • به من بگو چگونه این جهان جوان شود...

  • زمان آن رسیده است که دوست داشتن صدای نغز  عاشقانه ای شودکه از گلوی گرم تو طلوع می کندبیا کنار پنجرهو خضر سبز پوش را که یک زمانبلند و تابناک ایستاده بود در چمنو آبشار  سبز ریش  او ز شیب  سرخ گونه هاشرس, ...ادامه مطلب

  • هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن آینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان

  •  نامدگان و رفتگان  از دو کرانه ی زمان سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشانهر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمنآینه ی ضمیر من جز تو ن, ...ادامه مطلب

  • شاعر در این رابطه میفرماد که:

  • یک سبد شعر و غزل ...یادمان باشد کاری نکنیم که به قانون زمین بر بخورد شاعر در این رابطه میفرماد که: نیکی و بدی که در نهاد بشر استشادی و غمی که در قضا و قدر استبا چرخ مکن حواله کاندر ره عقلچرخ از تو هزار بار بیچاره تر است ...   نوشته شده در ۱۳۹۵/۱۰/۰۳ توسط غزل| , ...ادامه مطلب

  • غصه نخور دیونه...

  • تو یکی از همین شبای بیست و یک سالگی که یهو حس کرده بودم بزرگ شدم ،حس کرده بودم باید واقعیت ها رو همونجوری که هست بپذیرم توی دلم چنگ میزدم  به روزگار که آخه لعنتی کجا سرناسازگاری باهات داشتم که الان خفتم کردی؟کجا بهت غر زده بودم که ولم کنی حالا اما اینجوری سفت وسخت چسبیدی بهم، تو یکی از همین شبای بیست و یک سالگی که حس کرده بودم بسته شدم به آرام بخش های گاه و بیگاه دکترا فکرکرده بودم که چی شد یهو همه چی بهم ریخت؟چی شد یهو که خودمو باختم به این استرس لعنتی؟چی شد که یهو حوصلم ته کشید؟ دیگه حوصله ی حرف زدن نداشتم حرف زدن که هیچ حتی حال فکر کردن برام نمونده بود,غصه نخور دیوونه,غصه نخور دیوونه من که باهاتم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها