به من بگو چگونه این جهان جوان شود...

ساخت وبلاگ

زمان آن رسیده است که دوست داشتن صدای نغز  عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم تو طلوع می کند
بیا کنار پنجره
و خضر سبز پوش را که یک زمان
بلند و تابناک ایستاده بود در چمن
و آبشار  سبز ریش  او ز شیب  سرخ گونه هاش
رسیده بود تا به زیر  سینه قدیم این جهان
و کاسه ای ز آب جاودانگی به دست داشت، به من نشان بده
بیا و قطره ای از آن پیاله را به حلق من فروچکان
و آفتاب را نشان بده
که می لمد به روی سبزه های گرم
نسیم را نشان بده
که می وزد چنان خفیف و نرم
که گوییا نمی وزد
مرا به خواب عشق  اول جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز  عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن  تو سوخته زبان من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان من،بیا کنار پنجره
و پیش از آن که قد نیمه تیرسان من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو سرفراز  ما دوباره در چمن چمان شود
به چهره ها و راه ها چنان نگاه می کنم که کور می شوم
چه مدتی ست دلبرا، ندیده ام تو را؟
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
هلال ابروان خویش را
فراز بدر چهره ات،برابرم نشان
که خشکسال  شعر  من شکفته چون جنان شود
شکسته بود کلك من،ز یأس بی امان من
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
که تا به جای آن که بوریا شود نی زمان من
خورد تراشِ عشق، نیستان من
چو خامه ای شود که سر سپردگی ش
سپرده با بنان شود
نگاه آخرین من اگر همین روا بود
که لحظه ای، برای لحظه ای فقط
بهار، منظر نگاه من شود
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش از آن که شب فرا رسد
و عمر،مثل آب جاودانگی
به عمق آن محال تیرگی نهان شود
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
که آفتاب روحِ من عیان شود

یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 239 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 4:24