دیگه حوصله ی حرف زدن نداشتم حرف زدن که هیچ حتی حال فکر کردن برام نمونده بود،ترجیح میدادم فقط در پاسخ به آدما لبخندمو کش دار تر کنم، تو همون روزایی که حس میکردم دیگه حالی برام نمونده وسط چارباغ زده بودم زیر گریه،گریه هایی که شنیده نمیشد اما حال دلمو خوب کرده بود فکر کرده بودم آخرش که چی ،آخرش باید این روند مسخره ی بزرگ شدن و بپذیری و نترسی از حوادث ناخوشایندی که پیش روته، تو یکی از همین شبای بیست و یک سالگی که رمقی برام نذاشته بود ذکر ساعت های بی خوابیم شده بود «غصه نخور دیونه کی دیده که شب بمونه».
#دلواپسی#ها#ی#بیست#و#یک#سالگی
یک سبد شعر و غزل ...برچسب : غصه نخور دیوونه,غصه نخور دیوونه من که باهاتم, نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 373