یک روز کامل خودم را مشغول کردم که یادم برود امروز تولد تو استهمه چیز را به بیخیالی گذراندم، به بیفکری محض...بیدار شدم و فکر تو را از سرم راندم، صبحانه خوردم، به تو فکر نکردم، سرکار رفتم و در راه، خیال تمام روزهای گذشته را از ذهنم پس زدم، لحظهها و دقیقههای روز را با سد محکم "بهش فکر نکن" گذراندم، آخر شب اما دلتنگ بودم، خودم را فراری دادم از هر فکر و خیال باطلی که تو را توی ذهنم بچرخاند، به قلبم ببرد و دوباره به ذهنم برگرداند. من حتی در برابر همین دلتنگی آخر شب هم مقاومت کرده بودم، تا همین لحظه، تا همین دقیقههای ۱۲.۴۰ دقیقه بامداد که خیالم راحت بود دیگر تمام شده است مقاومت کرده بودم،صدای اسپیکر بلند بود ابی میخواند و باهاش میخواندم دروغ چرا خوشحال هم بودم حتی تولد تمام شدهات را هم یادم رفته بود.یکهو صدای تو را شنیدم که تمام این مدت حتی یکبار هم جرات نکرده بودم به سراغش برومبرایم میخواندیبه جفایی و قفایی نرود عاشق صادقمژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانشو من تکرار میکردم اون تیکه که قشنگ میخونی رو بخون دارم صداتو ضبط میکنم و تو با همان نوای همیشگی آرامت خواندیگفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیمباز میبینم و دریا نه پدید است کرانشمن چه میکردم؟مقاومت کل روزم زیر اشکهای قلمبهی شفاف مخفی شد، کاش امشب تمام میشد.بشنوید بخوانید, ...ادامه مطلب
پنجشنبه ۱۱/خردادپارت۱/ صبح شده و در ناتمامترین رابطهی عاطفی تاریخ بشریت هستم نه راه پس دارم و نه امیدی به راه پیش.پارت ۲/ در کتابفروشی مشغول گپ و گفت هستیم پ کرمش گرفته و عکس بیحجابش را روی پروفایل لینکدینش میگذارد.آبرام دایی پیرمرد ۸۰ ساله فامیلشان لینکدین دارد و نیم ساعت بعد عکس او را دیده.پ دو دستی توی سرش میزند و من فقط خدا خدا میکنم کسی نمرده باشد ماجرا را میپرسم و او مات و مبهوت توضیح میدهد آبرام دایی عکسش را دیده.انقدر میخندم که تمام بدنم بیحس میشود تمام مدت به این فکر میکنم که آبرام دایی ۸۰ سالهی تقریبا بیسواد چرا باید لینکدین داشته باشد.عصر حجر، قرن ۲۱ ایران امروز ماست.آبرام دایی ۸۰ساله لینکدین دارد، پ نازنینم بعد از سالها مشاجره و دعواهای بیوقفه با والدینش حجاب را کنار گذاشته اما حالا باید نگران قضاوت و حرف و حدیثهای انتقالی در فامیل باشد.مدتهاست میگوید بیحجاب شدم، با تعجب میپرسم بیحجاب شدی یعنی روسریت دوسانت رفته عقبتر؟ عملا هیچ درکی از موضوع ندارم.پ به شدت نگران راپورت آبرام دایی به خانواده است.سعی میکنم دل گرمش کنم قرص و محکم میگم گورباباش تو که با همه جنگیدی اینم روش.پ مات و مبهوت نگاهم میکند کمتر از نیم ساعت بعد خودش را جمع و جور کرده محکمتر از قبل میگوید ...لقش.از جسارتش خوشم میآید.پارت ۳/ بچهها وارد کتابفروشی میشوند.دوتا خپلِ وا رفته به همراه مادرشانبیهدف بین کتابها و اسباببازیها میلولند که چشم یکی خیره میماند روی بستهی اوریگامیها. با هیجان خطاب به من میپرسد کدوم ارزونتره؟متوجه نگاههای مادرش هستم، گران است و میلی به خریدن ندارد توضیح میدهم که ببین اینها کاغذهای طرحدار معمولیه بیا یه بسته کاغذ رنگی ساده بخر و خودت , ...ادامه مطلب
* امشب ویزاش اومد و من واقعا نمیدونم باید برای رفتنش خوشحال باشیم یا برای از دست دادنش ناراحت!* این روزا حسابی مشغول گشتن و پیدا کردن خونه هستم روزی که اومدم تو این خونه در بیپولترین حالت ممکن بودم، خوشحالم بعد از سه سالی که گذشت توی همون نقطه نیستم.تا آخر عمر از صاحبخونهام به عنوان نیکترین صاحبخونهی عالم یاد میکنم!خوشحالم از این ساختمون میرم با وجود همهی منفینگریهام در مورد آینده اما همیشه برای روزهای پیش رو ذوق زدهام!* در خرداد ماه ۲۸ سالگی خوشحال بودم، بابت حمایتهایی که فکر میکردم ندارم اما داشتم، خانوادهام سلامت بودند، سلامت بودم، کار داشتم، همینطور سقفی بالای سرم. درگیر عشقی از دست رفته و پایان رابطهای عاطفی بودم. حزن و اندوه مسائل همیشگی هم کنار همهی اینها بود اما مجموعا خوب بودم.* حالا چون خرداد گذشته میتونم با خیال راحتتری نسبت بهش فکر کنم و نظر بدم. بخوانید, ...ادامه مطلب
در باب افیونی چیزی که جدیدا متوجهش شدم اینه که تو ساختمونمون بیان کردن اینکه دقیقا بعضی وقتا بوی چی میاد تبدیل به تابو شده. یعنی همه میدونن بویی که از دریچه کولر میاد بوی تریاک یا علفه اما هیچوقت مشخصا اسم نمیارن بوی چیه و سر بسته میگن بوی مواد مخدر میاد :)) قضیه تا اونجا پیش رفت که چند شب پیش همسایه طبقه بالایی که اونم یه دختر تنهاست بهم پیام داد که توام بوی بد و حس میکنی گفتم نه بوی چیه؟ گفت بوی مواده دیگه:)) حالا من اصرار اصرار که اخه چه موادی این همه مواد وجود داره و اونم ادای... که من نمیدونم بوی چیه اما بوی بدیه و مشخصا هم بوی مواد مخدریه که اسمشو نمیدونم! اخه اگه اسمشو نمیدونی که پس از کجا میدونی بوی مواد مخدره:)) خیلی زرنگطور یه دستیام میزد وسطاش که ببین تو نمیدونی بوی چی میتونه باشه؟ که خوشبختانه منم بویی حس نکرده بودم و نتونستم نوع ماده مخدر و براش تشخیص بدم! نه که اخه خودم مواد باز و تریاکی و پا منقلی و این کارهام :)) توقع داشت اسمشم من یادش بدم. خلاصه یکی دو بار دیگهایی هم که پیش اومد فهمیدم اتفاقا همه خیلی خوبم میدونن داستان چیه اما سر اینکه فقط ثابت کنن چون خودشون اهلش نیستن پس بو رو نمیشناسن هم(!) کسی حاضر نیست مشخصا اسم ماده رو بگه. این گذشت تا همین دیروز که مجبور شدم وسط روز یکی دو ساعت از سر کار برگردم خونه اومدم توی کوچه دیدم عجب بوی تنباکویی میاد تو دلم گفتم مردم تعطیلن تو عید نشستن پای قلیون رسیدم به در حیاط خودم دیدم عجب بوی علفی میاد همینجور بیشتر بو میکشیدم که در و باز کردم و دیدم به به همسایه طبقه سومی پرحاشیه مشغوله. یه جوریام منو دید ترسید و بساطشو جمع کرد انگار من رسیدم که ببرمش کمپ ترک اعتیاد :)) خلاصه خواستم بگم دیگه , ...ادامه مطلب
مواجهه شدن با نبودن تو برای من مثل مواجهه با بیخانمانی بودبیخانمانی محض.حس میکردم پناهگاه امنی که تمام نوروزها و تابستانهای کودکی و بعدها تمام روزهای دانشجویی داشتم رو از دست دادم.شازی عزیزم بهاری که بدون تو بیاد برای من قطعا رنگ و بوی دیگهای داره.اما من اگه از تو شاد زیستن و همواره امید داشتن رو نیاموخته باشم چطوری میتونم نوهی تو باشم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
یهجایی تو این زندگی نه تنها کار داشتم، عشقی برای پناه بردن از شر بدیها داشتم، خانواده و دوستانی داشتم که ارتباطاتم باهاشون تعریف میشد بلکه دل خوشی هم داشتم که باعث میشد تمام مدت ادم بَشاش و شادابی به نظر برسم و فکر میکردم در کنار همهی خوبیهای بیکرانی که هست، نقص کمتری دارم، و چقد زندگی برام دلچسب بود.این روزها اما نه تنها در آستانهی بیکاری قرار گرفتم بلکه عشقی هم دیگه ندارم که از شر بدیها بهش پناه ببرم این وسط یه جاهایی بیخانوادهام شده بودم حتی :دی و مجموعا فکر میکنم تنهاترین و خنثیترین روزهای زندگبم رو دارم میگذرونم که اتفاقا در کنار نقصهای بیکرانی که هست، خوبیهای کمتری هم دارم.گرچه همچنان هم آدم شادابی به نظر میرسم :دی اما در باطن خوشحال نیستم و خلاهایی که وجود داره عمیقا به چشمم میاد. بخوانید, ...ادامه مطلب
تئوری بچههای کتابفروشی برای تولدم این بوده که یواشکی برن از روی کلید خونهام بسازن و یه روز که خونه نیستم بیان خودشون خودشونو مهمون کنن و احتمالا شبش که من خسته و له میرسم خونه سوپرایزم کنن! بابا شماها چقدر بامزهاید اخه آدمی حیرت میکنه واقعا :))*امروز یواشکی اومده بهم میگه ببین شاید تو خونهات سر مرده داشته باشی به روی خودت نیار ولی قضیه اینه.فکر کنم منظورش این بود که اگه سر مرده دارم بر دارم تا اون فاصله :)) بخوانید, ...ادامه مطلب
بگذار تا از این شب دشوار بگذریمآنگه چه مژده ها که به بام سحر بریمرود رونده سینه و سر می زند به سنگیعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریملعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشتخون می خوریم باز که بازش بپروریمای روشن از جمال تو آیینه خیالبنمای رخ که در نظرت نیز بنگریمدریاب بال خسته جویندگان که مادر اوج آرزو به هوای تو می پریمپیمان شکن به راه ضلالت سپرده بهما جز طریق عهد و وفای تو نسپریمآن روز خوش کجاست که از طالع بلندبر هر کرانه پرتو مهرش بگستریمبی روشنی پدید نیاید بهای دردر ظلمت زمانه که داند چه گوهریمآن لعل را که خاتم خورشید نقش اوستدستی به خون دل ببریم و بر آوریمماییم سایه کز تک این دره کبودخورشید را به قله زرفام می بریم."ابتهاج" بخوانید, ...ادامه مطلب
یه جایی نوشته بودم انقدر می نویسم تا حالم خوب بمونه! بله!, ...ادامه مطلب
نشستهام در كتابفروشي آقا امام نظافت كار آمده است كنار دستم وايساده و ويترين را تميز ميكند گوشم يك در ميان به حرفهاش استاز زن پا به ماهش ميگويد از تمديد موعد خانهاش از صاحب خانهاش كه پيش پيش اعلام كرده بايد جابهجا شود و تكرار ميكند غزل خانم ما اتباع هستيم و همه ميترسن ما وقتي زياد ميمونيم خانوادههامونو از افغانستان بياريم پيش خودمون.گوشم يك در ميان به حرفهاش است.زير لب زمزمه ميكنماز آسمون ميچينوم هر شو ستارهاين دل مو يه دقهي آروم نداره...زمان برايم كندتر و سنگينتر از هر روز ميگذرد، شام بي شام بي ...گم شدهام در همین نقطه از زمان. میل بازگشت به گذشته و شوق رفتن به روزهای ناپیدای آینده.بهش گفتم مهندس کل این ساختمونو بگو من تمیز میکنم اما نگو برو زیر پای بچههارو تمیز کن. غزل خانم اخه آدمیزاد فرق میکنه با گربه من چطور میرفتم زیر دست و پای گربههاشو تمیز میکردم گفتم اقا جان تو رو گربههاتو بخیرو مارو به سلامت من که نمیتونم از خونه شما میرم هزارتا درد و مرض ببرم خونه واسه زن و بچهام. با خونسردی ادامه میدهد ولی فکر کنم از دستم ناراحت شد غزل خانم دو ساله دیگه زنگ نزده برم خونهاش.آقا امام كارش تمام شده شيشه روبه رو را حسابي برق انداخته مرد شريفي است. به موعد خانهاش فكر ميكنم به زن پا به ماهش به گربههای ننر مهندس.بشنويد بخوانید, ...ادامه مطلب
* شیش ماه اول سال برای من بهترین روزای سال حساب میشه. گذر سه ماه اول برام ملموستر و قابل لمستره هرچند اون هم خیلی سریع میگذره اما واااقعااااا سه ماه بعدی رو نمیفهمم کی اومد کی رفت.مرداد دقیقا مرموزترین ماه ساله هیچوقت هیچ خاطرهای رو از مرداد به یاد نمیارم بس که سریع گذشته و عمرخاطرههاشم همونقدر سریع طی شده. بخوانید, ...ادامه مطلب
بهطور عجیبی روزهای وسط هفتهام رو خالی کردم و این آزاد شدن وقت برام هم لذتبخشه هم دردسر شده.حس بطالت و بیکاری که بهم دست میده واقعا منعم میکنه از انجام دادن کارهایی که براشون در طول هفته برنامهریزی کردم.سعی میکنم مبارزه کنم و به زور برم سراغ انجام دادن کارهام. اما باز همچنان حس میکنم کاری برای انجام دادن ندارم.چیزی که ازش مطمئنم اینه که تلاش نکردن و بیکاری برای من مساوی رخوت و مرگه.باید عصر برم پیادهروی پیاده روی طولانی که کل انرژیمو تخلیه کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
سلطان شام نپزهای شبانه مدت هاست فهمیده سالاد خوشمزه از صدتا غذای مفصل مرهم بهتریه برای گشنگیهای بعد از بازگشت به منزل., ...ادامه مطلب
مدتها بود نشنیده بودمش... دیشب بعد از مدتها دوباره شنیدمش. بله من پتانسیل مردن با این قطعه شوپن رو دارم., ...ادامه مطلب
گاه به گاه پرسشی کن که ذکات زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است... بشنوید: علیرضا قربانی, ...ادامه مطلب