نشستهام در كتابفروشي آقا امام نظافت كار آمده است كنار دستم وايساده و ويترين را تميز ميكند گوشم يك در ميان به حرفهاش است
از زن پا به ماهش ميگويد از تمديد موعد خانهاش از صاحب خانهاش كه پيش پيش اعلام كرده بايد جابهجا شود و تكرار ميكند غزل خانم ما اتباع هستيم و همه ميترسن ما وقتي زياد ميمونيم خانوادههامونو از افغانستان بياريم پيش خودمون.
گوشم يك در ميان به حرفهاش است.
زير لب زمزمه ميكنم
از آسمون ميچينوم هر شو ستاره
اين دل مو يه دقهي آروم نداره...
زمان برايم كندتر و سنگينتر از هر روز ميگذرد، شام بي شام بي ...
گم شدهام در همین نقطه از زمان. میل بازگشت به گذشته و شوق رفتن به روزهای ناپیدای آینده.
بهش گفتم مهندس کل این ساختمونو بگو من تمیز میکنم اما نگو برو زیر پای بچههارو تمیز کن. غزل خانم اخه آدمیزاد فرق میکنه با گربه من چطور میرفتم زیر دست و پای گربههاشو تمیز میکردم گفتم اقا جان تو رو گربههاتو بخیرو مارو به سلامت من که نمیتونم از خونه شما میرم هزارتا درد و مرض ببرم خونه واسه زن و بچهام. با خونسردی ادامه میدهد ولی فکر کنم از دستم ناراحت شد غزل خانم دو ساله دیگه زنگ نزده برم خونهاش.
آقا امام كارش تمام شده شيشه روبه رو را حسابي برق انداخته مرد شريفي است. به موعد خانهاش فكر ميكنم به زن پا به ماهش به گربههای ننر مهندس.
بشنويد
یک سبد شعر و غزل ...برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 134