یهجایی تو این زندگی نه تنها کار داشتم، عشقی برای پناه بردن از شر بدیها داشتم، خانواده و دوستانی داشتم که ارتباطاتم باهاشون تعریف میشد بلکه دل خوشی هم داشتم که باعث میشد تمام مدت ادم بَشاش و شادابی به نظر برسم و فکر میکردم در کنار همهی خوبیهای بیکرانی که هست، نقص کمتری دارم، و چقد زندگی برام دلچسب بود.
این روزها اما نه تنها در آستانهی بیکاری قرار گرفتم بلکه عشقی هم دیگه ندارم که از شر بدیها بهش پناه ببرم این وسط یه جاهایی بیخانوادهام شده بودم حتی :دی و مجموعا فکر میکنم تنهاترین و خنثیترین روزهای زندگبم رو دارم میگذرونم که اتفاقا در کنار نقصهای بیکرانی که هست، خوبیهای کمتری هم دارم.
گرچه همچنان هم آدم شادابی به نظر میرسم :دی اما در باطن خوشحال نیستم و خلاهایی که وجود داره عمیقا به چشمم میاد.
یک سبد شعر و غزل ...برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 87