یک سبد شعر و غزل

متن مرتبط با «باب» در سایت یک سبد شعر و غزل نوشته شده است

در باب بی‌خبری

  • حالا دومین باری است که اجاره‌ی خانه‌ام را پرداخت می‌کنم و این یعنی بیش‌تر از یک‌ماه است که به خانه‌ی جدید آمده‌ام.لباس‌شویی را روشن کرده‌ام، ظرف‌های مانده در سینک را شسته‌ام، خودم را به یک تکه از کیک تولد باقی‌مانده از مهمانی دو روز گذشته‌ مهمان کرده‌ام و روبه‌روی تلوزیون نشسته‌ام. قدردان ثانیه به ثانیه‌ی ماندنم در خانه هستم، می‌دانم هر لحظه‌اش غنیمت است، هر لحظه‌ای که مرا جدا می‌کند از دود و شلوغی خیابان‌ها و برخورد با هر موجود زنده‌ی دیگری.با رفتن ح از کتابفروشی مسئولیت‌هایم چندبرابر شده، می‌دانم از پسش بر می‌آیم اما هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم پیچیدگی روابط انسانی انقدر کار دستم بدهد، سعی می‌کنم مدارا کنم و خوش‌بین باشم به روزهای پیش رو و به همه چیز مقطعی و گذرا نگاه کنم اما می‌دانم نمی‌شود، می‌دانم در نهایت تسلیم پروپرانولول می‌شوم، اینکه هیچ‌وقت آدم وسواسی یا کمال‌گرایی نبودم هم باعث نشد کمی از حساسیت ماجرا برایم کم شود حالا مانده‌ام چطور سر هر بزنگاه درست‌ترین تصمیم ممکن را بگیرم که به نفع همه‌مان باشد. ‌می‌دانم غر زدن کار بی‌فایده‌ای است اما نوشتن همیشه راه بهتری بوده برای خلاصی از هر آن چه که نباید باشد اما هست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب یازدهمین روز ماه ۰۳ سال ۰۲

  • پنجشنبه ۱۱/خردادپارت۱/ صبح شده و در ناتمام‌ترین رابطه‌ی عاطفی تاریخ بشریت هستم نه راه پس دارم و نه امیدی به راه پیش.پارت ۲/ در کتابفروشی مشغول گپ و گفت هستیم پ کرمش گرفته و عکس بی‌حجابش را روی پروفایل لینکدینش می‌گذارد.آبرام دایی پیرمرد ۸۰ ساله فامیلشان لینکدین دارد و نیم ساعت بعد عکس او را دیده.پ دو دستی توی سرش می‌زند و من فقط خدا خدا می‌کنم کسی نمرده باشد ماجرا را می‌پرسم و او مات و مبهوت توضیح می‌دهد آبرام دایی عکسش را دیده.انقدر می‌خندم که تمام بدنم بی‌حس می‌شود تمام مدت به این فکر می‌کنم که آبرام دایی ۸۰ ساله‌ی تقریبا بی‌سواد چرا باید لینکدین داشته باشد.عصر حجر، قرن ۲۱ ایران امروز ماست.آبرام دایی ۸۰ساله لینکدین دارد، پ نازنینم بعد از سال‌ها مشاجره و دعوا‌های بی‌وقفه با والدینش حجاب را کنار گذاشته اما حالا باید نگران قضاوت و حرف و حدیث‌های انتقالی در فامیل باشد.مدت‌هاست می‌گوید بی‌حجاب شدم، با تعجب می‌پرسم بی‌حجاب شدی یعنی روسریت دوسانت رفته عقب‌تر؟ عملا هیچ درکی از موضوع ندارم.پ به شدت نگران راپورت آبرام دایی به خانواده است.سعی می‌کنم دل گرمش کنم قرص و محکم میگم گورباباش تو که با همه جنگیدی اینم روش.پ مات و مبهوت نگاهم می‌کند کمتر از نیم ساعت بعد خودش را جمع و جور کرده محکم‌تر از قبل می‌گوید ...لقش.از جسارتش خوشم می‌آید.پارت ۳/ بچه‌ها وارد کتابفروشی می‌شوند.دوتا خپلِ وا رفته به همراه مادرشانبی‌هدف بین کتاب‌ها و اسباب‌بازی‌ها می‌لولند که چشم یکی خیره می‌ماند روی‌ بسته‌ی اوریگامی‌ها. با هیجان خطاب به من می‌پرسد کدوم ارزون‌تره؟متوجه نگاه‌های مادرش هستم، گران است و میلی به خریدن ندارد توضیح می‌دهم که ببین این‌ها کاغذهای طرح‌دار معمولیه بیا یه بسته کاغذ رنگی ساده بخر و خودت , ...ادامه مطلب

  • در باب آفتاب سحر

  • زنده باد آفتاب سحر که سرش را می‌چرخاند پیدایت می‌کند و تلالوی اولش را برای تو پست می‌کند زنده باد!, ...ادامه مطلب

  • در باب خرداد ۲۸ سالگی

  • * امشب ویزاش اومد و من واقعا نمی‌دونم باید برای رفتنش خوشحال باشیم یا برای از دست دادنش ناراحت!* این روزا حسابی مشغول گشتن و پیدا کردن خونه هستم روزی که اومدم تو این خونه در بی‌‌پول‌ترین حالت ممکن بودم، خوشحالم بعد از سه سالی که گذشت توی همون نقطه نیستم.تا آخر عمر از صاحب‌‌خونه‌ام به عنوان نیک‌ترین صاحب‌خونه‌ی عالم یاد می‌کنم!خوشحالم از این ساختمون میرم با وجود همه‌ی منفی‌نگری‌هام در مورد آینده اما همیشه‌ برای روز‌های پیش رو ذوق زده‌ام!* در خرداد ماه ۲۸ سالگی خوشحال بودم، بابت حمایت‌هایی که فکر می‌کردم ندارم اما داشتم، خانواده‌ام سلامت بودند، سلامت بودم، کار داشتم، همینطور سقفی بالای سرم. درگیر عشقی از دست رفته و پایان رابطه‌ای عاطفی بودم. حزن و اندوه مسائل همیشگی هم کنار همه‌ی این‌ها بود اما مجموعا خوب بودم.* حالا چون خرداد گذشته می‌تونم با خیال راحت‌تری نسبت بهش فکر کنم و نظر بدم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب همسایه پرحاشیه

  • از حواشی جدیدم با اقای طبقه سه میتونم به این اشاره کنم که چندین باره که موقع رفت و آمدای من تو حیاط هست و میبینه که بدون شال میرم و میام دیروز تا کلید و انداختم توی در دیدم باز تو حیاطهمنتظر اسانسور بودم که دیدم با وقاااااااحت تمام الکی گوشیشو گرفت در گوشش و گفت سلام میخواستم چند مورد کشف حجاب و گزارش بدم توی محله ما چند نفر هستن که هر روز بی حجاب میرن و میان من دیدمشون.من هم که مات و متحیر عالم با مکث کوتاه فقط یک ثانیه برگشتم خیره نگاهش کردم که حالا چقدر بهت میدن؟ و گویی جهان به هیییچ جام نیست رد شدم و رفتم.انقدر این حرکتش روی مخم بود، مدام فکر میکردم چرا انقدر ادم مریض و روانیه که دقیقا جایی که کسی هییییچ کاری به حواشیش نداره خودش برای خودش دردسر درست میکنه، همش فکر میکردم چیکار کنم که ادبش کنم تا بار آخرش باشه از این ادا اصولا درمیاره، خلاصه چندتا پست قبلی گفته بودم یه بار اومدم توی حیاط و دیدم داره گل میکشه و تا منو دید ترسید فکر کرد حالا یه راست می‌برمش کمپ :)))منم که بدجنس عالم از این داستان استفاده ابزاری کردم و دقیقا امروز که باز توی حیاط دیدمش الکی گوشیمو برداشتم و گفتم سلام من نمیدونم قاچاقچی داریم تو ساختمونمون یا ساقی یا مصرف کننده با وضعیت حاد که هر ثانیه تو کل ساختمونمون بوی انواع و اقسام مواد‌های مخدر میاد چه خبره واقعا یکی رسیدگی کنه و کلی پیازداغشو زیاد کردم که بله خداروشکر صاحب خونمون خیلی اقای محترمیه ایشونم پیگیره :))و به ثانیه نکشید که اقای پرحاشیه‌ی همسایه متواری شد :))من هیچ‌وقت آدم آزار رسوندن به دیگری نبودم و نیستم اما جایی که حس کنم کسی داره دم زیادی برام تکون میده قطعااااا دمشو میچینم.حالا امیدوارم که دیگه همین‌جا ختم به خیر بشه و باز نخواد یه داست, ...ادامه مطلب

  • در باب افیونی

  • در باب افیونی چیزی که جدیدا متوجهش شدم اینه که تو ساختمونمون بیان کردن اینکه دقیقا بعضی وقتا بوی چی میاد تبدیل به تابو شده. یعنی همه میدونن بویی که از دریچه کولر میاد بوی تریاک یا علفه اما هیچ‌وقت مشخصا اسم نمیارن بوی چیه و سر بسته میگن بوی مواد مخدر میاد :)) قضیه تا اونجا پیش رفت که چند شب پیش همسایه طبقه بالایی که اونم یه دختر تنهاست بهم پیام داد که توام بوی بد و حس میکنی گفتم نه بوی چیه؟ گفت بوی مواده دیگه:)) حالا من اصرار اصرار که اخه چه موادی این همه مواد وجود داره و اونم ادای... که من نمیدونم بوی چیه اما بوی بدیه و مشخصا هم بوی مواد مخدریه که اسمشو نمی‌دونم! اخه اگه اسمشو نمیدونی که پس از کجا میدونی بوی مواد مخدره:)) خیلی زرنگ‌طور یه دستی‌ام می‌زد وسطاش که ببین تو نمی‌دونی بوی چی می‌تونه باشه؟ که خوشبختانه منم بویی حس نکرده بودم و نتونستم نوع ماده مخدر و براش تشخیص بدم! نه که اخه خودم مواد باز و تریاکی و پا منقلی و این کاره‌ام :)) توقع داشت اسمشم من یادش بدم. خلاصه یکی دو بار دیگه‌ایی هم که پیش اومد فهمیدم اتفاقا همه خیلی خوبم میدونن داستان چیه اما سر اینکه فقط ثابت کنن چون خودشون اهلش نیستن پس بو رو نمیشناسن هم(!) کسی حاضر نیست مشخصا اسم ماده رو بگه. این گذشت تا همین دیروز که مجبور شدم وسط روز یکی دو ساعت از سر کار برگردم خونه اومدم توی کوچه دیدم عجب بوی تنباکویی میاد تو دلم گفتم مردم تعطیلن تو عید نشستن پای قلیون رسیدم به در حیاط خودم دیدم عجب بوی علفی میاد همینجور بیشتر بو می‌کشیدم که در و باز کردم و دیدم به به همسایه طبقه سومی پرحاشیه مشغوله. یه جوری‌ام منو دید ترسید و بساطشو جمع کرد انگار من رسیدم که ببرمش کمپ ترک اعتیاد :)) خلاصه خواستم بگم دیگه , ...ادامه مطلب

  • در باب بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید...

  • مواجهه شدن با نبودن تو برای من مثل مواجهه با بی‌خانمانی بودبی‌خانمانی محض.حس می‌کردم پناه‌گاه امنی که تمام نوروز‌ها و تابستان‌های کودکی و بعد‌ها تمام روزهای دانشجویی داشتم رو از دست دادم.شازی عزیزم بهاری که بدون تو بیاد برای من قطعا رنگ و بوی دیگه‌ای داره.اما من اگه از تو شاد زیستن و همواره امید داشتن رو نیاموخته باشم چطوری می‌تونم نوه‌ی تو باشم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

  • یه‌جایی تو این زندگی نه تنها کار داشتم، عشقی برای پناه بردن از شر بدی‌ها داشتم، خانواده و دوستانی داشتم که ارتباطاتم باهاشون تعریف می‌شد بلکه دل خوشی هم داشتم که باعث می‌شد تمام مدت ادم بَشاش و شادابی به نظر برسم و فکر می‌کردم در کنار همه‌ی خوبی‌های بی‌کرانی که هست، نقص کمتری دارم، و چقد زندگی برام دلچسب بود.این روز‌ها اما نه تنها در آستانه‌ی بیکاری قرار گرفتم بلکه عشقی هم دیگه ندارم که از شر بدی‌ها بهش پناه ببرم این وسط یه جاهایی بی‌خانواده‌ام شده بودم حتی :دی و مجموعا فکر می‌کنم تنها‌ترین و خنثی‌ترین روز‌های زندگبم رو دارم می‌گذرونم که اتفاقا در کنار نقص‌های بی‌کرانی که هست، خوبی‌های کمتری هم دارم.گرچه همچنان هم آدم شادابی به نظر می‌رسم :دی اما در باطن خوشحال نیستم و خلاهایی که وجود داره عمیقا به چشمم میاد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب تولد بازی

  • تئوری بچه‌های کتابفروشی برای تولدم این بوده که یواشکی برن از روی کلید خونه‌ام بسازن و یه روز که خونه نیستم بیان خودشون خودشونو مهمون کنن و احتمالا شبش که من خسته و له میرسم خونه سوپرایزم کنن! بابا شماها چقدر بامزه‌اید اخه آدمی حیرت میکنه واقعا :))*امروز یواشکی اومده بهم میگه ببین شاید تو خونه‌ات سر مرده داشته باشی به روی خودت نیار ولی قضیه اینه.فکر کنم منظورش این بود که اگه سر مرده دارم بر دارم تا اون فاصله :)) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب شکستن‌ها

  • چیزی که از تجربه این چند سال زندگی مستقلم یاد گرفتم این بوده که هیچوقت به هیچ‌کدوم از وسیله‌هایی که می‌خرم دل نبندم وگرنه زودتر از همیشه از دستش میدم و این موضوع بارها بهم ثابت شده.یادمه دو سال پیش ۴تا لیوان خریدم که هم گرون بود هم خیلی خوشگل اما بیشتر از خوشگلیش گرون بود واقعا و مدام فکر می‌کردم اگه بشکنه حتما غصه می‌خورم، شب اول اومدم شستمش و گذاشتمش توی آبکش بالای سینک و رفتم، به حول و قوه‌ی الهی معجزه شده و تالاپ همون یه دونه افتاد زمین و خورد شد!دیدم خب عالیه با غصه‌ی این یکی کنار بیام قطعا اضطراب سه تای باقی مونده رهام نمی‌کنه و فرداش رفتم عوضشون کردم با وسیله ای که کمتر دوستش داشتم.ادامه‌ی ماجرا اینکه ۶عدد جا ادویه‌ای داشتم که عاشقشون بودم :/ یعنی نه تنها هر روز که بیدار می‌شدم به عشق‌اونا می‌رفتم تو آشپزخونه بلکه هربارم می‌دیدمشون قربون صدقشون می‌رفتم و امروز در حالی که شل دست ترین ادم کره زمین بودم چندتا شیشه از دستم افتاد که همشون سالم در رفتن به جز اون مرحوم نازنین :/نتیجه اینکه خودم قبلا تو عرایضم گفته بودم هیچوقت عمیق به هیچی دل نبند مرسی که شما دیگه تکرارش نمی‌کنید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب هیجانات

  • چیزی که در مورد خودم برام کاملا مشخص و روشنه اینه که سعی میکنم همیشه بر احساسات و هیجاناتم مسلط باشم. البته یه وقت‌هایی هم از کنترلم خارج میشه اما بخش خارج شده‌ی ماجرا از کنترلم همیشه بخش مثبتِ خنده‌های بلند و برق زدن چشمام و به وجد اومدن از شرایط خاص بوده و غصه‌های عمیقم نهایتا با دو تا قطره اشک اونم جلوی صمیمی‌ترین آدم‌های زندگیم بوده و بیشترین بار روانی غمگین ماجرا رو درون خودم حل و فصل کردم.هرجا فهمیدم دارم تو یه کاری (یا ورود به هر رابطه‌ای) گند میزنم عقب‌نشینی کردم و البته شرحه شرحه شدم تا تونستم عقب‌نشینی کنم اما بر خودم مسلط شدم و رفتم یه پله عقب‌تر و این باعث شده فکرهای وسواسی که این جور وقت‌ها سراغم میاد رو بشناسم.*میدونم مثلا وقتی قفلی میزنم رو ماجرا باید یواش یواش به خودم کمک کنم بپذیرمش و بعد خیلی راحت بذارمش کنار.حالا این وسط شرحه شرحه شدن خودمو از درون هم اضافه کنید که اصلا طی کردن اون پروسه‌اش برام راحت نیست اما خب اینم به عنوان بخشی از ماجرا قبول کردم که جلوی ضرر رو هر جا با هر مقدار لهیدگی بگیرم منفعته! واقعا منفعته در برابر آسیب‌های بعدش.مثلا روزای اولی که داشتم تموم نشونه‌هاشو از زندگیم حذف می‌کردم چشمم افتاد به عکسش توی کیف پولم و قلبم مچاله شد همونجا به خودم گفتم خب این چه فرقی با بقیه عکسایی که پاک کردم داره؟ اینم بنداز دور، بعد دیدم نه زمان لازم دارم تا بپذیرم اینم نباید باشه. گذاشتمش سر جاش و دیگه بهش فکر نکردم که دارمش. یه وقتاییم که کیفمو باز می‌کردم یواشکی چشمم بهش می‌خورد اما می‌دونستم دقیقا توی همون پروسه‌ایم که باید بگذره و بعد به این باور برسم که اینم دیگه نباید باشه.امشب در حالی که داشتم کیفمو مرتب می‌کردم دیدم خب دیگه لازم نیست اینم داشته باش, ...ادامه مطلب

  • در باب نانوشته‌ها

  • یه جایی نوشته بودم انقدر می نویسم تا حالم خوب بمونه! بله!, ...ادامه مطلب

  • در باب هیچ نگفتن‌ها

  • واقعیت اینه یک‌وقت‌هایی انقدر کلمه برای گفتن و نوشتن کم داری که ترجیح میدی کلا هیچی نگی و بذاری فقط زمان بگذره., ...ادامه مطلب

  • در باب اكنون

  • نشسته‌ام در كتابفروشي آقا امام نظافت كار آمده است كنار دستم وايساده و ويترين را تميز مي‌كند گوشم يك در ميان به حرف‌هاش استاز زن پا به ماهش مي‌گويد از تمديد موعد خانه‌اش از صاحب خانه‌اش كه پيش پيش اعلام كرده بايد جابه‌جا شود و تكرار مي‌كند غزل خانم ما اتباع هستيم و همه ميترسن ما وقتي زياد مي‌مونيم خانواده‌هامونو از افغانستان بياريم پيش خودمون.گوشم يك در ميان به حرف‌هاش است.زير لب زمزمه مي‌كنماز آسمون ميچينوم هر شو ستارهاين دل مو يه دقه‌ي آروم نداره...زمان برايم كندتر و سنگين‌تر از هر روز مي‌گذرد، شام بي شام بي ...گم شده‌ام در همین نقطه از زمان. میل بازگشت به گذشته و شوق رفتن به روزهای ناپیدای آینده.بهش گفتم مهندس کل این ساختمونو بگو من تمیز می‌کنم اما نگو برو زیر پای بچه‌هارو تمیز کن. غزل خانم اخه آدمیزاد فرق می‌کنه با گربه من چطور می‌رفتم زیر دست و پای گربه‌هاشو تمیز می‌کردم گفتم اقا جان تو رو گربه‌هاتو بخیرو مارو به سلامت من که نمی‌تونم از خونه شما میرم هزارتا درد و مرض ببرم خونه واسه زن و بچه‌ام. با خونسردی ادامه می‌دهد ولی فکر کنم از دستم ناراحت شد غزل خانم دو ساله دیگه زنگ نزده برم خونه‌اش.آقا امام كارش تمام شده شيشه روبه رو را حسابي برق انداخته مرد شريفي است. به موعد خانه‌اش فكر مي‌كنم به زن پا به ماهش به گربه‌های ننر مهندس.بشنويد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب حرف مفت

  • وقتی من از حرف زدن درباره‌ی موضوعی ناراحت میشم خواهشا به طرق مختلف هی نیاین بپرسین عه چرا آخه آخه چرا اینجوری شدآخه شما که فلان بودینمن اگه شما رو امین بدونم خودم حتما به عنوان گزینه مناسب میام سراغتون و حرفامو میزنم.در غیر این صورت حرف زدن شما فقط باعث آزار دادن بقیه‌است.یه چیزی که تموم میشه یا چیزی که شروع میشه انقدر یه سریا دنبال اینن بدونن چرا و چی شد کل انرژی ادم تحلیل می‌ره بس که باید توضیح اضافه بده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها