در دل و جان خانه کردی عاقبت...

ساخت وبلاگ
سنی نداشتم که دورهمی های فامیل فضایی رو فراهم کرده بود برای هرکسی که دستی به ساز داشت و ذوقی در دل و صدایی خوش، از اول شب با مرغ سحر  شروع می شد و تا پایان شب به دامن کشان ختم می شد...

خلاصه که ما هفت هشت سالمون بود و شاید هیچی هم از سر کردن ناله مرغ و تازه کردن داغ دل نمیفهمیدیم و هرچی که بود فقط همون ریتمی بود که دیگه بر اثر تکرار، خوب در ذهنمون جا گرفته بود.

بزرگتر که شدیم دیدیم نه چیزی بیشتر از این حرفا پشت ریتم و داستان خوابیده .

تو اون سن اولین بار توجهم به تابلوی عکسش که به دیوار خونه خالم نصب بود جلب شد و مکالمه ی دو نفری که فکر میکردن ما خیلی بچه ایم!

اولی: میدونی این کیه

دومی:آره شجریان

و از همون موقع اون عکس و اون تابلو و مکالمه کوتاه رفت توی ذهنم!

بعد ها از اون دست تابلوها زیاد دیدم، توی پارچه فروشی،تعمیری موبایل،جلسات داستان خوانی،ساندویچی، آِینه راننده اتوبوس اصفهان-کرمانشاه و هرجایی که می شد ردی از موسیقی رو بر جان و دل مردم دنبال کرد

چرا که هویت ما زیر لب هایمان بود وقتی که توی کتابفروشی ها و مراکز خرید و آهنگ های پلی لیست آخر شب زمزمه میکردیم در دل و جان خانه کردی عاقبت، هر دو را ویرانه کردی عاقبت...

او بود،در تمام لحظات ما بود در همه ی شب های خوشی که تا خود سحر همنوا باهم مرغ سحر خواندیم و شب های بی تابی را در کنار جای خالی عمومرتضای نازنین آه کشیدیم با لحظه های عمر بی سامانی که سنگین می رفتند و اشک های خون آلودی که دامن رنگین می کردند...حالا امروز تولد اوست، او که جاری بود در ما و ما جاری بودیم در نوایش.

بشنویدش: اینجا

یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 246 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1396 ساعت: 21:12