اگر حال خوش و روزهای خوب را وعده می دادم دروغ بود
باید به چشمهات نگاه می کردم و بعد چشمهات را گریه.
باید با چشمهات گریه می کردم و می گفتم حقیقت درست همین قدر کثیف و پوچ است
اما بعد چطور به آن دو مردمک قهوه ایی مهربان که چکه چکه ناامید می شدند خیره می شدم ؟
می جنگیدم بدون آنکه جنگنده باشم بدون آنکه جنگیده باشم بدون آنکه تیر و تفنگ داشته باشم
تا تنها کمی نشان از بی نشانی بیاورم برای قلب بی قرار شده ی این روزهات قناری کوچک غمگینم.
یک سبد شعر و غزل ...برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 195